DISSAPPEARED SOUL

diary of a

DISSAPPEARED SOUL

diary of a

می شود

دیروقت می نویسم…بالاخره باید این احساسات را جایی تخلیه کرد…

به تمام کار های رقت انگیزی که این مدت انجام داده ام فکر میکنم و مطمئنم نمیتونم ازشون بنویسم هیچ کجا… فرار کردن ها بوده و خودزنی ها سپس…

برای خودم هم دردناک و غیر قابل تحمله نتایج مراقبت نکردن از این بچه ای که همیشه آخر صف میگذارمش…

الان زمانی نیست که سوار دوچرخه بشی با هدفون برای خودت اینطرف آنطرف  بروی پس فقط جلوی شومینه خاموش دراز بکش و چشم به در بدوز شاید زمانی معشوقت…مادرت… یا هولدن کالفیلد را دیدی…که از در داخل می آیند… کسانی که میتوانی طولانی مدت با آنها از همه چیز حرف بزنی… بنا به شرایط تمام این افراد ناممکن هستند…

هندل کردن خودت چقدر سخت میتواند باشد؟

چه میشود اگر مثل بچه ای بهانه چیزی را می گیری که حتی نمیدانی چیست آن وقت چه میکنی؟

کاش بزرگ بودم به اندازه انچه از سر گذراندم…کاش میتوانستم از همه محافظت کنم…

در نهایت اپیزود یاس آورم را از سر میگذرانم و مچاله به خواب میروم … جایی که هیچ چیز نیست…

هیچ چیز به قبل باز نمیگردد…فردا سعی میکنم جرئت داشته باشم…خودم را سورپرایز کنم… و در نهایت پیش یک تراپیست بروم…

همیشه درمورد من می گفتند او مثل اژدها دهانش آتش دارد… خب که چی…

اگر بودم که به آتش می کشیدم…

هر آنکه روی خاکسترمان رقصید…

استخوان هایتان لایق در هم شکستن اند…

شمع را فوت می کنم و به نقاشی هایی که عده ای زن سر مردی را می برند فکر میکنم…

احتمالا لایق این نوع وحشت اید…

تا چند دقیقه ای بعد هم نگاهمان کنید که  چطور می گوییم نباید با این میراث در می افتادید.

کسانی که هیچ چیز برای از دست دادن برایشان نگذاشته اید, از هیچ چیز هراسی ندارند.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد