DISSAPPEARED SOUL

diary of a

DISSAPPEARED SOUL

diary of a

probably

بالاخره فرصت میکنیم قبل کار همدیگه رو ببینیم...شاید همین دوست داشتنیش میکنه...

ندونستن اینکه دفعه دیگه که میبینمت چه زمانیه...

صبر من رو آزمایش میکنی... من که هرگز چیزی بیشتر از اونچه میخوای بهم بدی رو طلب نمیکنم...

هیچوقت نمیپرسم آیا اون مشکلی با این قضیه نداره، فقط وقتی لمسم میکنی دستم رو روی حروف اول اسمش که روی بدنت حک شده میذارم...اونو نادیده میگیرم و این بیشتر درباره من میگه، تا تو...

کمی بعدتر انگار میتونم بعد دو ماه نفس بکشم... همیشه عجیب و رندوم آغاز میشه

صورتم رو قایم میکنم چون مطمئنم یا خنده ات میگیره یا نگران میشی...

اونقدر ادامه میدیم تا دیرمون بشه

من ریسه لذت رو میبرم و بی مقدمه میگم باید بیشتر آب بخوریم...

پیرهن سبز رنگم رو تنش میکنم و تیشرت رنگ پریده ورزشی اش رو برای خودم نگه میدارم

 چیزی عجیب و مریض درمورد این حرکت منو به خنده میندازه

چیزی که از ابتدا من رو مثل گربه سیاه کنجکاوی جذب اون کرد حالا داره بصورت معکوس خودش رو نشون میده

مراقبت کردن از مردی که دخترک گرسنه و ترسیده درونم رو تغذیه میکنه...

دخترک که سال هاست توی کنده درختی نمناک پنهان شده مثل سگی که قراره به سرپرستی گرفته بشه

کم کم قبول میکنه و نزدیک میشه... تا وقتی از خودش هم دور بشه

به امید دوباره رها نشدن...یا برای همیشه رها شدن...

ازش می پرسم اگه دوباره بزودی میبینمش؟

«احتمالا»

111

حقیقتا چیزی خواستنی تر از فهمیده شدن نیست

حداقل برای من

توی کافه درین افکار غرق میشم تا وقتی یکی از همکار هام یه قاشق خامه روی نوشیدنیشو توی دهانم میذاره و باعث میشه تمام فکم درد بگیره ...

اون میگه تو باید شیرینی بیشتری به زندگیت اضافه کنی...

آره 

احتمالا...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد