DISSAPPEARED SOUL

diary of a

DISSAPPEARED SOUL

diary of a

بعد از مدتی

از چیز هایی که هستند به تنگ آمدم...صبرم لبریز شد و از تنفر اشباع شدم

از هر چیزی که مربوط به این بعد از واقعیات بودند...پس خشک شدم به زمین افتادم... دست از تلاش برداشتم...از حرف زدن و بعد...از فکر کردن...

اون زمان بود که به حقیقت نزدیک شدم... دستم رو به سمت بی تفاوتی صفر تا هزارش دراز کردم...

و پاک و ناپدید شدم...

آیا بهتر نیست که همه ی ما ناپدید بشیم فقط؟

تمام کاری که این مدت انجام دادم اتلاف وقت بود...

شایدم تنها کار های واقعی بودند که تابحال انجام دادم...گرفتن استودیو... دوست داشتن کسی دوباره...لذت دادن به اون و خودم...خوب غذا خوردن و سخت نگرفتن رو فراموش کردی؟

گرسنه ی چیزی هستم از جنس مادرانه...برگشتن توی شکم مادرم... و معلق بودن...

اگر کسی بتونه طنابی که بمن وصله رو بگیره و منو پایین بکشه شاید بتونم روی زمین قدم بردارم با اینکه برای زمین ساخته نشدم...

اینطور شد که اون هرزه رو سلاخی کردم...موهاش رو کوتاه کردم ...دارم اسکریپتی مبنی بر جزئیات زندگیش می نویسم...

همه چیز رو شیفت دیلیت میکنم...اشک های غول پیکر میگریم... چون خسته شدم

خسته ام...

نظرات 1 + ارسال نظر
دال یکشنبه 9 مرداد 1401 ساعت 14:55 http://www.neinteen.blogsky.com

عمیقاً متأسف شدم که همچین چیزی رو خوندم.
من در جریان هیچی نیستم، ولی باز هم به نظرم اتلاف وقت نبوده.
امیدوارم که زودتر بتونی روی زمین قدم برداری، یا حداقل جهتتو در معلق بودنت پیدا کنی.

ممنونم…خودم هم امیدوارم…هنوز

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد