DISSAPPEARED SOUL

diary of a

DISSAPPEARED SOUL

diary of a

dying things

توی قطار به این دو کلمه فکر میکردم...چیز های در حال مرگ... چیز های زشت... هرگز آلوده نشده... خام...دست نخورده و دوست داشته نشده...

توانایی گریه در قطار رو آنلاک کردم...

گفتم میرم دور میشم از حشر و نشر با این موجودات...

مگر اصلا معنی ای به این زندگی میچسبه که بخوای ناراحت باشی؟ فقط خوشحالی با عقل جور درمیاد وقتی هستی...

فقط مستی ... بی بند و باری و بعد یک مرگ دردناک... و بازگشت به نبودن...

زیر دوش سینه ام رو به دنبال اون نشونه میگردم...

به دنبال اون غده... به دنبال اون قلب...

هنوز همونجاست ...

همونی که من رو تبدیل میکنه به یک چیز در حال مرگ...

و تو شاید منو تبدیل کنی به یک چیز دوست داشتنی...

برای همین ازت خوشم میاد...

تو هنر دوست داشتن ،چیز های دوست داشته نشده رو از  بر کردی ...

وقتی به دستات نیاز دارم بیشتر از همیشه عمیق تر به درون چیزی که من نیستم و منم

من انتخاب نکردم و هرروز باهاش زندگی میکنم، فرو میرم...

گاهی با فکر تو زنجیره درد رو میبرم و فکر میکنم به یک اتاق...

به برگشت به شکم مادرم...

به انکار کردن این غم...

و سپس بیچارگی بعد از اینکه دیگه نمیتونی انکار کنی...

آثار همه چیز...همیشه... همه جا میماند...

من گوشه ای گیر کرده ام...

خودم رو به پوسته میکوبم... میشکنم و میشکنم...

بخواب میرم و دوباره متولد میشم...

با صدای کلاغان بیدار میشم،

و همه چیز دوباره از سر آغاز میشه...

مردنم.

نظرات 2 + ارسال نظر
دال یکشنبه 22 خرداد 1401 ساعت 09:05

شاید به اندازه کافی تو اعماق وجودشونو نگشتی.

احتمالا

دال شنبه 21 خرداد 1401 ساعت 09:24

فکر کنم هیچ‌چیزی نیست که لااقل یه بار دوست داشته نشده باشه.

مطمئن نیستم... چون بیشتر از اونی آدم های بی عشق دیدم که بخوام چنین باوری داشته باشم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد