DISSAPPEARED SOUL

diary of a

DISSAPPEARED SOUL

diary of a

ماگ

خیس عرق از اتاق میام بیرون چون وسط یوگا صدای وارد شدنشو شنیدم... 

هرچند اون مزاحمم نشد اما گفت باید دیگه در رو دوبار قفل کنم چون باد بازش میکنه... 

من اهمیتی ندادم... مهم نیست چطور بازی میکنه... این بازی منه... 

یه لیوان اب برای خودم ریختم... میتونستم نگاهش رو احساس کنم مثل یک سیگار که روی بدنم میسوخت... 

لیوان رو از دهانم جدا کردم و طبق معمول اب دهانم کش اومد از لبه لیوان... مثل یک بچه... رقت انگیز و چندش آور

خندیدم و گفتم که یه بولداگ لعنتیم... 

به تصویر لرزان خودم توی اب نگاه کردم... 

لازم نبود چیزی بگه... میدونم چی فکر میکنه

به اتاق رفتم لباس هامو دراوردم... حوصله مسخره بازی ندارم همین یکم پیش محکم سرم رو به لبه تیز تختم کوبیدم و گریه کردم... 

توی خونه ی من... من رو میخوای و سپس من رو پس میزنی...

شاید از پوستم خوشت میاد... شاید از گوشت... و شاید از استخوان هام...

همرو بهت میدم... و بعد از اینجا برو

من رو احمق گیر نیار

وقتی برگشتم

اب توی لیوانم را نوشیده و لبه ی لیوان رو از اب دهانم لیسید

من رو گیج و گرسنه دوباره رها نکن... چون زمانی من رو پیدا کردی که از خود بیزار... 

و حس گناه رو به همه چیز دوخته بودم

ظاهر و باطن عجیبی برای خودم ساخته بودم

تا کسی بهم نزدیک نشه و تو بو کشیدی و کسی به عجیبی خودت پیدا کردی... به زشتی زیبا و فقط... 

عجیب

کلمه دیگه ای برای توصیفم پیدا نمیشه... 

ما حرفی برای زدن به هم نداریم... فقط خواستن زودگذر... 

اگر هم چیزی بگه... 

میدونه باورش نمیکنم 

و میدونه لازم نیست  بگه... تا بگه.

بعدا میبویمت... 

نظرات 1 + ارسال نظر
دال یکشنبه 15 خرداد 1401 ساعت 08:32 http://www.neinteen.blogsky.com

نمی‌دونم چرا وبلاگت حس یه تخت دو نفره زیر نور شمع داره!

احتمالا چون درحال حاضر همونجاییه که کلمات از نوک انگشتام بیرون میریزند...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد